سرود رهايي
اجتماعي
سرود رهايي
یک شنبه 1 خرداد 1390 ساعت 9:49 | بازدید : 732 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

شانه به شانه سروش از معبري كه تهران نشينان نام خرمشهر برآن نهاده اند عبور مي كنم  ، همانجا كه سالهاست ميزبان دلتنگي هاي هراز گاه من است وهمان كه در آستانه خرداد پرنده خيالم را بسوي مسجد جامع پرواز مي دهد و به ياد مي آورم خرداد سالهاي نوجوانيم را ، زماني كه  اشك شوق بعد از ماهها انتظار در چشمان تك تك ايران نشينان حلقه بسته بود،  شور و شوق آزادي قطعه از پاك ترين سرزمين  ايران دورترين نقاط را فرا گرفته بود . هله هله وشادي از هر خانه اي به گوش مي رسيد .و تو نميدانستي سالها بعد از آمدنت به كناره هاي كارون ، چكمه پوشاني نا محرم با اشارت مردي درنده خو ، پا بر كوي و برزنش مي گذارند ، انسانيت را زير چكمه هاي آهنينشان خرد مي كنند . بي حرمتي ها مي كنند و زير پا مي گذارند هر آنچه را كه انسانهاي آزاده سراسر گيتي برآن پايبند بودند .به هر سو كه مي نگريستي سرخ بود از خون مدافعان ، خانه ها با كمري خميده حكايت از ويراني شهر مي كردند . و اين بود كه ويرانه هاي بجا مانده ازعمارت هاي آباد را خونين شهر نام نهادند . حالا ديگر شهر پر از تهي مردان پاك و لالايي شير زناني كه نواي عشق را در گوش كودكان زمزمه مي كردنند بود ، هرآنچه بود عربده بد مستي ديو صفتان و يا صداي آتشين سفير شيطان كه گاه به گاه به گوش مي رسيد . ايران در تب انتظار رهايي شهر خون مي سوخت ، دليران پارسي از نسل كاوه  از جاي جاي سرزمين آريايي گرد هم آمدنند و سرود رهايي سردادند . در بهاري كه شكوفه هاي انتظار بازگشت پرستوها را لحظه شماري مي كرد ، نداي بيت المقدس از حنجره پاك ترين فرستادگان آسمان بيرون آمد. پيشاني بندان از هر سو تاختند بر خصم بي مقدار ، هر روز آواي فتحي پيچده بود بر بام هاي خانه هاي آريايي ، خونين شهر با بالهاي زخمي و تني رنجور به  فاتحان عشق لبخند مي زد . و سرانجام در سومين روز خرداد سبز محراب جامع آغوش گشود و دل تنگي جهان آرا را واگويه كرد . آغازين روزهاي رهايي بود ، نوجواني بودم كه  شور نبرد عليه اهريمن بد كردار سراسر وجودم را فراگرفته بود ،  سراسيمه خود را به گنبد غرور آفرين جامع رساندم ، انگاري روح بلند همه مدافعان به استقبالم آمدنند. بغض روزهاي اسارت شهر با شوق آزادي كناره هاي كارون در هم آميخت ،  اشكهاي چشمانم  مرحمي بر زخمهاي محرابش كه حالا با زخمهاي روح خسته ام آميخته بود شد ، با نوش داروي وجودم زخمهايش را نوازش ميدادم ، واينك ، نيست سالي كه به طوافش نروم و به ياد همه دوستان آسماني ركعتي از نماز عشق را نخوانم .  با صداي سروش پسر به خود آمدم ، ازخرمشهر ميپرسد ، و من خود  همچنان حيران از حماسه فرزندان آرش كه حسين وار از شط خون گذشتند هستم و چه دشوار است بيان  آن همه حماسه براي سروش .          

 

 داريوش 

 

 



موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 100
:: باردید دیروز : 5
:: بازدید هفته : 125
:: بازدید ماه : 636
:: بازدید سال : 16206
:: بازدید کلی : 70730